...نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم
هر آنچه خواستم نیامد به دست / چون که بیگانه بودم با این دنیای پست / پی آب بودم کوزه به دست / چون که آب یافتم، کوزه شکست ================================= امشب شب رویایی تو بود و تو نبودی / در دل همه آوای تو بود و تو نبودی / دل زیر لب آهسته تمنای تو میکرد /در حسرت دیدار تو بودو تو نبودی ================================= برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. کنار تو درگیر آرامشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. تو پایان هر جستجوی منی منو از این عذاب رها نمیکنی.. کنارمی به من نگاه نمیکنی از این عادت باتو بودن هنوز.. ببین لحظه لحظم کنارت خوشه یه وقتایی انقدر حالم بده.. که میپرسم از هر کسی حالتو منو از این عذاب رها نمیکنی.. کنارمی به من نگاه نمیکنی از چشم یا آسمان فرقی نمیکند باران وقتی بر زمین افتاد دیگر باران نیست ------------------------------------------------------------------ به سراغ من اگر میآیید، پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح -------------------------------------------------------------------------- در سرزمین من زنی از جنس آه نیست این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق --------------------------------------------------------------------------- زندگی را با سکوت لحظه ها ادامه خواهم داد چه پایانی خواهد داشت نمی دانم --------------------- سکوت راهی برای رهایی ایست سکوت میکنم در مقابل همهء فریادها ------------------------------------------------ ...
به چشم من نگاه نکن ، دوباره گریت می گیره ساده بگم که عشق من ، باید تو قلبت بمیره فاصله بین من و تو ، از اینجا تا آ سموناست خیلی عزیزی واسه من ، ولی زمونه بی وفاست قسم نخور که روزگار ، به کام ما دو تا نبود به هر کی عاشقه بگو ، غم که یکی دو تا نبود بگو تا وقتی زندهام ، نگاه تو سهم منه هر جای دنیا که باشی ،دلم واست پر میزنه برای این در به دری ، تو بهترین گواهمی دروغ نگو ، که می دونم همیشه چشم به راهمی باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم /حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود .... / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم /من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم. افسوس که کسی نیست........ افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند افسوس که کسی نیست! تا بار فراق وجدایی را از دوش من بردارد وکوله باری از محبت خویش را جایگزین آن کند افسوس که کسی نیست....... از من بخواهد ناگفته های قلبم را که عمریست خک خورده سینه ام شده است را برایش بازگو کنم ودر پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیمارم کند! افسوس......... افسوس که در این روزگار کسی نیست جز سکوت وتنهایی و دلتنگی که عمری گوشه نشین قلبم شده اند وهروز غم را بادلم همخوانی می کنند. خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت ازیادم خداحافظ واین یعنی در اندوه تو میمرم در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم وبی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد وبرف نا امیدی ب سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق و از دلبستگی هایم؟ چگونه می روی با اینکه می بینی چه تنهایم؟ خداحافظ ،تو ای همپای شب های غزل خوانی خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی خداحافظ، بدون تو گمان کردی که میمانم خداحافظ، بدون من یقین دارم که میمانی همیشه مهم توبودی اگه غروری بود برای تو بود...... اگه احساسی بود بازم برای تو بود.... ومن قانع به یه نگاهت بودم........نگاهی که همیشه یه چیزی شبیه غم غریب یا یه غروب پاییزی توش بود ......... یه حسی بهم میگفت باهات نمی مونه وحالا نمیدونم حرفات رو باور کنم یا کارات رو....... دل به کلمات عاشقانت بسپارم یا از کارای نا مهربونت دلگیر بشم....... می بینی هنوز هم برنده ی این بازی تویی و هنوزم دل من نمیخواد مرگ عاطفه هارو باور کنه....... آنکس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد رهگذری بود که روی برگ های پاییزی راه میرفت واین صدای: خش خش برگ ها.............................. همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید: دوستت دارم.....................................
همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم
تماشای تو عین آرامشه.. تو زیباترین آرزوی منی
تمام قلب تو به من نمیرسه.. همین که فکرمی برای من بسه
همین عادت با تو بودن یه روز.. اگه بی تو باشم منو میکشه
یه روزایی حس میکنم پشت من.. همه شهر میگرده دنبال تو
تمام قلب تو به من نمیرسه.. همین که فکرمی برای من بسه
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست
من پذیرفتم شکست خویش را.پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است.این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم.با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش.از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتراز ما می روی.آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را.تلخی برخوردهای سرد را
شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |