...نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم
به دیدارم بیا هر شب در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است ....... بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها واین نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا، ای همگناهِ من در این برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها و من می مانم و بیداد بی خوابی ....... در این ایوان سر پوشیده متروک شب افتاده است و در تالاب من دیری است که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها بیا امشب که بس تاریک وتنهایم بیا ای روشنی، اما بپوشان روی که می ترسم ترا خورشید پندارند و می ترسم همه از خواب برخیزند و می ترسم که چشم از خواب بردارند نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را نمی خواهم بداند هیچ کس ما را و نیلوفر که سر بر میکشد از آب پرستوها که با پرواز و با آواز و ماهیها که با آن رقص غوغایی نمی خواهمم بفهمانند بیدارند ......... شب افتاده است و من تنها و تاریکم و در ایوان و در تالاب من دیری است در خوابند پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی بیا ای مهربان با من بیا ای یاد مهتابی اخوان ثالث
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |