سفارش تبلیغ
صبا ویژن


...نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟


نوشته شده در یکشنبه 90/9/27| ساعت 10:12 صبح| توسط نجما| نظرات ( ) |

بیشتر با نگاه حرف بزنید؛ زیرا چشم‌ پنجره روح است. اگر هنگام صحبت از نگاه استفاده کنید، مثل آن است که پنجره‌ها را با پرده‌های زیبا بیارایید و به خانه گرما و جذابیت ببخشید.


نوشته شده در سه شنبه 90/9/22| ساعت 4:19 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |

غریب و ساکت و تنها! چه سخت می‌گذرد!

 من و سکوت غزل‌ها!چه سخت می‌گذرد!

برای دیدن من شرط می‌کنی این که:

 قرار آخرت! اما چه سخت می‌گذرد!

سکوت می‌شوم آنقدر، بعد می‌شکنم

 ببین شکستن من را چه سخت می‌گذرد!

 غروب لحظه تلخی برای دیدار است

 نیامدی! فردا؟! ... چه سخت می‌گذرد!

 هوای چشم من اینجا همیشه بارانی است

 هوایعل چشم تو آنجا؟‍! ... چه سخت می‌گذرد! ...


نوشته شده در دوشنبه 90/8/30| ساعت 7:40 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |

دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده 

 

برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان...


برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم...


حــتــی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند


و خــیــلــی دیــــــر شناختمشان...!


برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش...


خنده هایی که دارم فراموششان می کنم


و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام !!!


نوشته شده در دوشنبه 90/8/30| ساعت 7:22 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |

این ترانه بوی نان نمی‌دهد

بوی حرف دیگران نمی‌دهد

 

سفرهء دلم دوباره باز شد

سفره‌ای که بوی نان نمی‌دهد

 

نامه‌ای که ساده و صمیمی است

بوی شعر و داستان نمی‌دهد:

 

با سلام و آرزوی طول عمر

که زمانه این زمان نمی‌دهد

 

کاش این زمانه زیر و رو شود

روی خوش به ما نشان نمی‌دهد

 

یک وجب زمین برای باغچه

یک دریچه، آسمان نمی‌دهد

 

وسعتی به قدر جای ما دو تن

گر زمین دهد، زمان نمی‌دهد!

 

فرصتی برای دوست داشتن

نوبتی به عاشقان نمی‌دهد

 

هیچ کس برایت از صمیم دل

دست دوستی تکان نمی‌دهد

 

هیچ کس به غیر ناسزا تو را

هدیه‌ای به رایگان نمی‌دهد

 

کس ز فرط های‌و‌هوی گرگ و میش

دل به هی‌هی شبان نمی‌دهد

 

جز دلت که قطره‌ای است بیکران

کس نشان ز بیکران نمی‌دهد

 

عشق نام بی‌نشانه است و کس

نام دیگری بدان نمی‌دهد

 

جز تو هیچ میزبان مهربان

نان و گل به میهمان نمی‌دهد

 

ناامیدم از زمین و از زمان

پاسخم نه این ، نه آن…نمی‌دهد

 

پاره‌های این دل شکسته را

گریه هم دوباره جان نمی‌دهد

 

خواستم که با تو درد دل کنم

گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد…

 


 

 قیصر امین پور


نوشته شده در دوشنبه 90/8/30| ساعت 7:20 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |

 
  گـوش کن لعنـتی

 

                 این که من می کـشم، درد بـی تو بودن نیـست!

                              تـاوان با تو بـودن است


نوشته شده در دوشنبه 90/8/30| ساعت 7:8 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |


به دیدارم بیا هر شب


 

در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند


 

 دلم تنگ است


 

بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند


 

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها


 

دلم تنگ است

.......


 

 

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه


 

در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال


 

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها


 

واین نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی


 

بیا، ای همگناهِ من در این برزخ


 

بهشتم نیز و هم دوزخ


 

به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من


 

که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها


 

و من می مانم و بیداد بی خوابی

.......

 

در این ایوان سر پوشیده متروک


 

شب افتاده است و در تالاب من دیری است 


 

که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها


 

بیا امشب که بس تاریک وتنهایم


 

بیا ای روشنی، اما بپوشان روی


 

 که می ترسم ترا خورشید پندارند


 

و می ترسم همه از خواب برخیزند


 

و می ترسم که چشم از خواب بردارند


 

نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را


 

نمی خواهم بداند هیچ کس ما را


 

و نیلوفر که سر بر میکشد از آب


 

پرستوها که با پرواز و با آواز


 

و ماهیها که با آن رقص غوغایی


 

نمی خواهمم بفهمانند بیدارند

.........

 

شب افتاده است و من تنها و تاریکم


 

و در ایوان و در تالاب من دیری است در خوابند


 

پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی


 

بیا ای مهربان با من


 

بیا ای یاد مهتابی


 


 

اخوان ثالث


نوشته شده در دوشنبه 90/8/30| ساعت 7:6 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |

هوای دفترم امشب هوای دلتنگی است

غرور و بغض و نیازم غریق یکرنگی است



دچار می شوم اینجا. . . دچار یک غربت

تمام ثانیه هایم اسیر این جنگی است



که در گرفته میان گریز و جا ماندن

در این هوای تمنا ، چه جای دلسنگی است ؟



بهانه های قدیمی هنوز بیدارند

برای من که غرورم شکسته این ننگی است



نباید از تو بگویم. . . نباید از تو بخوانم

غرور لعنتی ِ من دچار بیرنگی است



گذشته بودم و با خود خیال می کردم

فقط تویی که هوایت هوای دلتنگی است



هنوز بعد ِ فراقی که بین ما افتاد

گمان ساده ی خامم به فکر همرنگی است



دوباره بی تو من امشب عروج خواهم کرد

به سوی خاطره هایی که از دلی سنگی است !


نوشته شده در دوشنبه 90/8/30| ساعت 7:1 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |

امروز...
انگار کسی آمد...
و هوای دلتنگی ات را ...
هی در آسمان اتاقم پاشید ...
و تو نبودی......

---------------------------------------

دقایقی در زندگی هستندکه دلت برای کسی
آنقدر تنگ میشود که میخواهی اورا از رؤیاهایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی
بغلش کنی

-----------------------------------

کاش دهخدا می دانست
دلتنگی ...
اشک ....
فاصله ....
بی وفایی....
تعریفش فقط دو حرف است "تـــو"

----------------------------------

دلتنگم اما

تو را طلب نمیکنم...نه اینکه بی نیازم ... صبورم.. "

-----------------------------------

دیگـر فرصتی بـرای پیامک دادن نیست
دست واژه ها را می گیرم
و به دیدنت می آیـــم
دلتنگیت در هیچ پیامی نمیگنجد

----------------------------------

اشکهایم که سرازیر میشوند......
دیری نمی پایدکه قندیل می بندد...
عجیب سرد است هوای نبودنت

-----------------------------------

واژه هایم رنگ باران دارد وقتی از تو مینوسم
قلبم خیس دلتنگی است وچشمانم طوفانی

---------------------------------

چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی وزد.

-----------------------------------

فـرهنـگ لـغـتهــا
نـیـاز بـه ویــرایــش دارند
بـرای مـعنی دلـتـنـگی
احتیـاج بــه ایــنهــمـه کـلمه نــیـســت,
دلتنـگی یــعنـــی
تـــو . . .

--------------------------------
دلتنگى"
حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره
تمنای بودنش رامیکند

--------------------------------

دلتنگی
عین آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما یک دفعه
همه ات را آتش میزند . . . . .

 


نوشته شده در دوشنبه 90/8/30| ساعت 2:32 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |

یا شور می‌زند

یا تنگ می‌شود

یا می‌شکند

آخر هم مهر سنگ بودن

...می‌خورد روی پیشانی‌اش

 


نوشته شده در دوشنبه 90/8/30| ساعت 2:24 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت

MehrnoOsh - Bii To
شب شکن : شب شکن