سفارش تبلیغ
صبا ویژن


...نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم

دل آدم گاهی چه گرم می شود

به یک " دلخوشی کوچک "

... به یک " هستم "
... ...
به یک " نوازش "

به یک " آغوش


نوشته شده در پنج شنبه 90/8/26| ساعت 10:9 صبح| توسط نجما| نظرات ( ) |

کاش می دانستی دنیا با همه وسعتش بی تو جایی برای ماندن ندارد.

اشک چشمانم هر شب سراغت را از گونه هایم می گیرند


ای که دیدگانم از دل تنهایی تو الفبای اشک ریختن را آموخته اند


و لحظه های گریانم یا کوچ تو روان گشته اند چرا از کوچه ی دل تنگی هایم گذر نمی کنی و برای


چشمان مانده به راهم دستی تکان نمی دهی؟


بی تو قناری های خوش آواز نیستند و آسمان چشمانم همیشه بارانی است.


بی تو من درختی خشکیده در پائیزم.


نوشته شده در پنج شنبه 90/8/26| ساعت 9:48 صبح| توسط نجما| نظرات ( ) |

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه ناتمام ماندن قشنگ ترین داستان زندگی است که مجبوری اخرش را با جدایی به سرانجام رسانی.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی.عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سر در برابر رودی است که از چشمان تو جاری است.
.


نوشته شده در پنج شنبه 90/8/26| ساعت 9:42 صبح| توسط نجما| نظرات ( ) |

.


نوشته شده در چهارشنبه 90/8/25| ساعت 10:46 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |


نوشته شده در چهارشنبه 90/8/25| ساعت 10:36 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |

آنقدر زمین خورده ام که بدانم

برای برخاستن

نه دستی از برون

که همتی از درون

لازم است

حالا اما...

نمی خواهم برخیزم

در سیاهی این شب بی ماه

می خواهم اندکی بیاسایم

فردا

فردا

برمی خیزم


وقتی که فهمیده باشم چرا

زمین خورده ام..
.


نوشته شده در چهارشنبه 90/8/25| ساعت 3:24 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |

کاش می دونستی چقدردلم بهانه ی تورا میگیره هرروز

کاش می دونستی

چقدردلم هوای با تو بودن کرده

کاش می دونستی چقدردلم ازاین روزهای سرد

بی توبودن گرفته

کاش می دانستی چقدردلم برای ضرب اهنگ قدمهایت

گرمی نفسهایت، مهربانی صدایت تنگ شده

کاش می دانستی چقدردلواپس توام

کاش می دانستی چقدرتنهام ، چقدرخسته ام

وچقدربه حضورسبزت محتاجم

وهمیشه ازخودم می پرسم

این همه که من به توفکرمی کنم

توهم به من فکرمی کنی؟...
.


نوشته شده در سه شنبه 90/8/24| ساعت 7:18 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |

حضورت همچون معمای حل ناشدنی‌ست...

تو آنقدر ساده و راحت آمدی که من شیفته صداقت و سادگی‌ات شدم،

نمی‌خواهم به این زودی ها از دستت بدهم،

مرا تنها  نگذار! کاش می شد قایق خسته جسمم در ساحل وجودت آرام گیرد..

و من می توانستم کوله بار سنگین دردهایم را در بیراهه‌های بیقراری،

آنجا که دست هیچ آدمی زادی به آن نرسدرها کنم..

  و مجبور نبودیم در میانه راه، دیوار سرد جدایی را پیش رو ببینیم.

کاش تا آخر راه دل به جاده می سپردیم

مثل سایه، مثل رویا...

آیا طاقت می‌آورم این همه خاطره را رها کنم

و آیا تو می توانی با بی‌احساس ترین احساسها رها شوی!؟

 و آیا از این مرداب و پهن دشت وسیع به سلامت خواهیم گذشت؟؟؟


نوشته شده در سه شنبه 90/8/24| ساعت 5:29 عصر| توسط نجما| نظرات ( ) |

<   <<   6      

قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت

MehrnoOsh - Bii To
شب شکن : شب شکن