...نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم
روزهای خوب باهم بودنمان گذشت ... گورستان، با تمام حرف و حدیث هایش تنها راز شادمانه زیستن است. گورستان با سکوتش می گوید: "سخت نگیر" زندگی ارزش یک قهر و تلخی و جدایی ثانیه اندوه را ندارد" زندگی چیست ؟ اگر خنده است چرا گریه میکنیم ؟ اگر گریه است چرا خنده میکنیم ؟ اگر مر گ است چرا زندگی می کنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟ اگر عشق است چرا به آن نمی رسیم ؟ اگر عشق نیست چرا عاشقیم ؟ "دکتر علی شریعتی" عاشق هم شدی،،،، دستم را اگر نگرفته بودی به رسم وفاداری... دوستت دارم... نه..نه.. اشتباه نکن... اینها فیلم هندی نیست.. محبوب من :آیا تو می دانستی که برریلهای مسیر زندگی ام قطاری به اسم تـــــــــــو در حرکت بود ومن مسافری بودم غریب ..... من این روزها ناامیدم از نگاهت بیا ومرا امیدی بخش که دیگر در آن تنها یی ، برایم معنایی نداشته باشــــــــــــــــــــــد .... تو در کدامین دیار ؛آشیان داری وبرکدامین خاک مقدس گام مــــــــــی نهی تا خاک پای تو سرمـــــــــه چشمان معشوق شـــــــــــود؟؟؟؟؟ خدایــــــــــــــــا : از عشق امروزمان برای فردایمان چیزی باقـــــی بگذار حتـــی اگر به اندازه ی یک لبـــخنـــــــــــــــد باشد تا به یاد داشته باشیم که : یک روز عاشــــق بودیم .... گر باران بودم ،آنقدر می باریدم تا غبار غم از دلت بردارم اگر اشک بودم ، مثل باران بهاری به پایت می گریستم. اما هر چه هستم : ببین غمگین، ببین دلتنگ دیدارم... ببین خوابم نمی آید، بیدارم... نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو: تورا بیش از همه کس دوست میدارم سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
روزهایی که با چند خاطره تلخ و شیرین به سر رسید و
تنها یادگار از آن روزها یک قلب شکسته برجا ماند.
روزهای شیرین عاشقی گذشت و امروز من تنهای تنهایم ، گذشت
و اینک دلم هوای تو را کرده است...
دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان !
دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است...
کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد ، کاش دوباره
می توانستم آن صدایی که شب و روز به من آرامش میداد را بشنوم...
دلم برای آن خنده های قشنگت تنگ شده است عزیزم...
تو رفتی و تنها چند خاطره که هیچگاه نمی توانم فراموش کنم بر جا گذاشتی...
خاطره هایی که یاد آن این دل عاشقم را می سوزاند....
دلم بدجور برای تو تنگ است عزیزم....
برگرد! بیا تا فصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم...
برگرد تا قصه من و تو پایانش تلخ و غم انگیز نباشد!
دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده است...
چه عاشقانه دستانم را می گرفتی و در کنارم قدم میزدی ، چه
عاشقانه مرا در آغوش خود می فشردی و به من می گفتی که مرا دوست می داری!
چرا رفتی از کنارم؟ تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای
بی محبت با چند خاطره تلخ مانده ام...
برگرد تا دوباره آن خاطره های شیرین با هم بودنمان تکرار شود....
دلم بدجور برای تو ، برای حرفهایت ، درد دلهایت ، صدای گریه هایت تنگ شده است..
عزیزم برگرد تا دوباره جان بگیرم و منی که اینک خسته از زندگی ام نفس بگیرم....
با آمدنت مرا دوباره زنده کن و احساس را در وجودم شعله ور کن
تا عاشقانه تر از همیشه از تو و آن عشق پاکت بنویسم...
عزیزم برگرد تا دوباره جان بگیرم
و منی که اینک خسته از زندگی ام نفس بگیرم...
مثل "زلیخا"سمج باش،،،،
آنقدر رسوا بازی دربیاور،،،،
تا خدا خودش پا درمیانی کند...!!!
چگونه می آموختم
در غیبت خورشید هم می شود خندید ؟!
صدایت که ببارد ...
یک قطره ماه هم ...
در کاسه ی آبم بیفتد ... کافی ست :
من نور می شوم ...
اگر گل بودم شاخه ایی از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم اگر عشق بودم ،آهنگ دوست داشتن را برایت می نواختم.
ولی افسوس که :
نه بارانم ،نه اشک ،نه گل و نه عشق
دوستت دارم.
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |